
به نگاهم خوش آمدی
آنقدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند، سرشان کلاه میگذاشت و در فصول دیگر کلاهشان را بر میداشت.
همیشه میگفت تو نیمه گم شده من هستی؛ وقتی ترکم کرد فهمیدم که از شوق پیدا کردن نیمه گم شدهاش، خودش را گم کرد .
برایاین که پرنده خیالش به پرواز در نیاید، بالهایش را چید.
از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند .
آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.
برای اینکه پیر نشوی ، ساعتت را از کار بینداز.
آنقدر خیال بافتم که تمام کلافهای فکرم به لباس آرزویی در آمدند.
از دودلی خسته شده بودم ، یکی از آنها را برای زاپاس کنار گذاشتم.
مگسهای قرن ۲۱ ، غذایشان را از زباله های اتمی تامین می کنند.
همیشه می گفت: آدم عاشق باید حرف دل را گوش کند، نه عقل را ولی حرف ازدواج که پیش آمد گفت: همیشه از روی عقل کار کن، نه دلت .

برای اینکه پشهها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.
اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان می سازم .
دلم به حال ماهیها میسوزد چون هیچ کس اشکشان را نمی فهمد.
وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند .
گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است .
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد .
هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد .
به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است !
غم، کلکسیون خنده ام را به سرقت برد .
بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند!
قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است
قلبم پرجمعیتترین شهر دنیاست.
وقتی سیل اشک از چشمم جاری می شود ، غم لبخند زنان از روی پل ابرویم به تماشا می نشیند.
عاقبت ، عشق آتشینی که در دل پروانه زبانه می کشد، خاکسترش می کند.
میله های قفس سلب آزادی پرنده محبوس را به هم پاس می دهند.
شگفتا آسمان استراحتگاهی برای رفع خستگی پرندگان ندارد.
برای اینکه شب را به روشنی روز ببینم خورشید را داخل چراغ قوه ام می گذارم.
وقتی مسمومیت غذایی پیدا می کنم کتبا از طرف دستگاه گوارشم توبیخ می شوم.
قبل از اینکه فرق سرم را باز کنم حاصل جمع موهایم را بخش بر دو می کنم.
حتی حاضر نیستم مسئولیت نوشته های روی سنگ قبرم را به عهده بگیرم.
مرگ را با عمر گذشته و زندگی را با عمر نگذشته در آغوش می فشارم.
به اندازه مجموع عمرهای سپری شده احساس پیری می کنم.
خورشید هنگام طلوع ماسک گل سرخ به چهره می کشد.
ماهی نابینا هم زندگی اش را در آب جستجو می کند.
کلید گلخانه را در دسترس زمستان نمی گذارم.
ضربان قلب در فاصله بین مرگ و زندگی شلیک می شود.
چشم شب زنده دار ستاره ، نگران طلوع خورشید است.
آسایشگاه شب به تعداد ستارگان چراغ خواب دارد.
حاصل جمع ضربان قلب سکوت است.
دختران قالیباف برای گلهای قالی نغمهسرایی میکنند.
باد نمیتواند فاصله بین گلهای قالی را کم و زیاد نماید.
فاصله بین دختران قالیباف را گلهای قالی پر میکنند.
قطره باران یک دانه اشک ریخت.

قطرات باران وقتی یکدیگر را در آغوش میگیرند، احساس تنهایی میکنند.
آدم سحرخیز با خورشید طلوع میکند.
گل قالی عمودی میرود و افقی جلوهگری مینماید.
گربهای که سر در پی موش گذاشته بود، با دیدن سگ، از درخت بالا رفت.
برای مردن، یک عمر زندگی کردم.
نمیدانم با اینکه گل قالی خار ندارد، چرا اکثر مردم با کفش روی آن پا میگذارند.
لطفاً روی گل قالی پا نگذارید.
وقتی پلکم را میبندم، نگاهم ساکن چشمم میشود.
قلب، گل سرخ است که به تمام وجود انسان ریشه دوانده است.
اشک شبنم روی گونه گل سرخ میدوید.
روی صندلی خالی، تنهایی نشسته بود.
بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم .
زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.
باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده ، به آبپاش مرخصی داد.
قطره باران غمگین روی گونه ام اشک میریزد.
فواره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند.
جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند.
در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد.
رد پای ماهی نقش بر آب است.
گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند.
اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم.
با چوب درختی که برف کمرش را شکسته بود ، پارو ساختم.
با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود، درخت از گربه پایین می آید.
ستارگان سکه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند.
دلم برای ماهی ها می سوزد که در ایام کودکی نمیتوانند خاک بازی کنند.
پرگاری که اختلال حواس پیدا می کند بیضی ترسیم می کند.
آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی ، زندگی را تیره و تار میدید.
